جدول جو
جدول جو

معنی تلقی شدن - جستجوی لغت در جدول جو

تلقی شدن
برداشت شدن، درک شدن، فهمیده شدن، ارزیابی شدن
متضاد: تلقی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از علنی شدن
تصویر علنی شدن
آشکار شدن، آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ)
جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد.
- لق شدن کمر، خون از زن بیش از عادت دفع شدن و غیره.
- لق شدن یا بودن تخم مرغ، به علت کهنگی و دیر ماندن آن حالتی در آن پیدا آمدن که گاه جنبانیدن محتوی آن با آوازی از سوئی به سوئی شود. رجوع به لق و به لغ شود.
- لق شدن یا بودن دندان یا میخ در جای خود، جنبان و متحرک بودن
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
محقق گردیدن. بی گمان شدن. آشکارا شدن و به حقیقت پیوستن:
تحقیق شد که ناصرخسرو غلام اوست
آنکو بگویدش که دو گوهر چه گوهرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ چَ دَ)
ضایع وخراب شدن. نابود شدن. از دست رفتن: برکنارۀ رود نیل پنبه کاشته بودیم باران بی وقت آمد و تلف شد. گفت پشم بایستی کاشتن تا تلف نشدی. (گلستان).
خران زیربار گران بی علف
به روزی دو مسکین شدندی تلف.
سعدی (بوستان).
فدای جان تو گر من تلف شوم چه عجب
برای عید بود گوسفند قربانی.
سعدی.
خون جگر تلف شد و شوق گریستن کشد
از مژه ام بجای اشک، آبله های پای را.
میراللهی (از آنندراج).
رجوع به تلف و تلف کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
قلمی گردیدن. نوشته شدن. رجوع به قلمی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
پاک شدن و صاف گشتن. (ناظم الاطباء). پاک شدن روده از پلیدی و قنات از گل ولای براثر تنقیه کردن. رجوع به تنقیه و تنقیه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ لُ کَ دَ)
پذیرفتن. قبول کردن: به سمع رضا تلقی کردن. به حسن قبول تلقی کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در پس واقع شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به تالی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ قِ قِ کَدَ)
خلو. خالی شدن. خواء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز من چون به ایشان رسید آگهی
از آواز من مغزشان شد تهی.
فردوسی.
کنون تخت گشتاسب شد زو تهی
بپیچد ز دیهیم شاهنشهی.
فردوسی.
سر نامداران تهی شد ز جنگ
ز تنگی نبد روزگار درنگ.
فردوسی.
ترکش عمرش تهی شد، عمر رفت
از دویدن در شکار سایه تفت.
مولوی.
که خزانه تهی شود و چشم طامع پر گردد. (مجالس سعدی ص 20).
فرومایگی کردم و ابلهی
که این پرنگشت و نشد آن تهی.
سعدس (بوستان).
چو عالم شدن خواهد از ما تهی
گدائی بسی به ز شاهنشهی.
حافظ.
پیمانۀ هر که پر شود خواهد مرد
پیمانۀ من چو شد تهی می میرم.
؟ (از انجمن آرا).
، بی نصیب شدن. عاری شدن. محروم شدن:
ز افسر سر تو از آن شدتهی
که نه مغز بودت نه رای بهی.
فردوسی.
فلک ستاره فروبرد و خور ز نور تهی شد
زمانه مایه زیان کرد و خود ز سود برآمد.
خاقانی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملغی شدن
تصویر ملغی شدن
بر افتادن باطل شدن لغو شدن: (عوارض مالیاتی... ملغی شده)
فرهنگ لغت هوشیار
کلکی شدن نوشته شدن تحریر یافتن نوشته شدن: مکتوبی که به عرض سه گز و در طول هفتاد گز که باب زر قلمی شده بود... ارسال نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علنی شدن
تصویر علنی شدن
آشکار شدن ظاهر شدن آشکار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقی کردن
تصویر تلقی کردن
فرا گرفتن درک کردن، پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد، بعلت کهنگی و دیرماندن آن حالتی در آن پیدا آمدن که گاه جنبانیدن محتوی آن با آوازی از سوئی بسوئی شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملی شدن
تصویر ملی شدن
پا ترمش پا ترمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیه شدن
تصویر تنقیه شدن
صاف گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لق شدن
تصویر لق شدن
((لَ. شُ دَ))
شل شدن، نااستوار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلپ شدن
تصویر تلپ شدن
سربار شدن
فرهنگ فارسی معین
ایجاد شدن، پدیدآمدن، آفریده شدن، خلقت یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از بین رفتن، برباد رفتن، مردن، نیست شدن، تباه شدن، نابودشدن، هدر رفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازداشت شدن، حبس شدن، زندانی شدن، ضبط شدن، مصادره شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دنبال شدن، پی گیری شدن، تحت تعقیب قرارگرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برداشت کردن، ارزیابی کردن، ذهنیت داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد